محدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی مامحدثه بانو یکی یکدونه ی مامان و بابا،دختر دوست داشتنی ما، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره
عاشقانه های ناب ماعاشقانه های ناب ما، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات دختر کوچولوی مامان راضی وباباعلی

بیشتر بدانیمممممممممم

وضع حمل بهترين لحظه عمر يک زن است چون در آن لحظه بيشتر از هميشه به خداوند نزديک است . در آن زمان روحاني بودن زن بسيار مطرح است . گفتن کلمه الله اکبر و خواندن دعا به خصوص دعا با صدای  بلند و دعاهاي رسيده از اولياء الله بسيار مؤثر است . وقتي آثار درد در شما پيدا شد ، سعی کنيد صبور بوده و نترسيد و بر دندانهاي هاي خود زياد از حد فشار نياوريد زيرا امکان خون مردگی در بطن لثه ها و زير دندانها بر اثر فشار، وجود دارد که بعداً ايجاد ناراحتي ميکند . با ياری اطرافيان ، صبور و بردبار باشيد و از خداوند کمک بخواهيد و در آن هنگام چند استکان شربت گلاب ميل نماييد و سعي کنيد کمر و دل وپهلوهايتان را با روغن کرچک چرب کنيد . خوردن کباب از گوشت گوسفند...
8 بهمن 1392

در اولین صبح عروسی...

در اولین صبح عروسی ، زن و شوهر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند . ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد . ساعتی بعد پدر و مادر دختر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اشک در چشمان زن جمع شده بود و در این حال گفت : نمی تونم ببینم که پدر و مادرم پشت در باشند و در را روشون باز نکنم . شوهر چیزی نگفت ، و در را برویشان گشود . اما این موضوع را پیش خودش نگه داشت . سالها گذشت خداوند به آنها چهار پسر داد . پنجمین فرزندشان دختر بود . برای تولداین فرزند ، پدر بسیار شادی کرد و چند گوسفند را سر برید و میهمانی مفصلی داد . مردم متعجبانه از او پرسیدند : ...
7 بهمن 1392

دختر خرسی

  یکی  بود یکی  نبود زیر گنبد کبود غیر از  خدا ... هیچ کس  نبود.. یه خانم خرسی بود و یه آقا خرسی آقا خرسی یک دل  نه صد دل  عاشق خانم خرسی بود و دلش میخواست با اون ازدواج کنه برای  همین از  خانم خرسی پرسید: خانم خرسی؟ زنم میشی؟ وصله این تنم میشی؟ چراغ خونم میشی؟ مونس  و همدمم میشی؟ خانم خرسی هم که آقا خرسی رو دوست داشت جواب داد: چرا نمیشم؟خوبم میشم مونس  و همدمت میشم همسرت میشم خلاصه خانم خرسی و آقا خرسی به خوبی و خوشی با هم ازدواج کردن و رفتن خونه خودشون. اونا  عاااااااااااااشق همدیگه بودن اونقدر  همدیگه رو دوست داشتن اونقدر  به همدیگه احترام می...
6 بهمن 1392

حالم خرابه محدثه جونمممممم

سلام محدثه ی  گلم خوبی مامانم ؟؟؟ کی میشه بیای و از نزدیک ببینمت خانوم طلا . ببخش که مامان روحیش داغونه و خیلی گریه میکنه دست خودم نیست با اینکه سعی میکنم آروم باشم اما بازم دلم زودی میگیره و تحمل هیچی و هیچ کسا ندارم جز توی خونه بودن و پیش بابایی یا تهنا بودن . نگران اینم که نکنه همیشه اینطور بمونم و حتی وقتی تو به دنیا میای حوصله ی تو را هم نداشته باشم ویا نخوام دیگه هیچ جایی هم برم . حتی از رفتن به سفر هم متنفر شدم از همه جا . خیلی حالم خرابه دعا میکنم از بارداری باشه با اینکه قبل از بارداریمم این مشکل واسم پیش اومده بود اما حالا بیشتر داره زور میگه و دلم میخواد چشماما ببندم و وقتی باز میکنم روحیما به دست آورده باشم تا توام اذی...
4 بهمن 1392

قدیممممممممممممم تر ها

زن ناله می کند. مرد پشت در اتاق انتظار می کشد. ناگهان صدای گریه. بی تابی مرد بیشتر می شود. منتظر است. نهایتا در اتاق روی پاشنه میچرخد و قابله با صدای ضعیفی: متاسفم فرزند شما دختر است!! اَه لعنت به این شانس... حال چگونه تا آخره عمر این ننگ رو با خود یدک بکشم؟! این داستان مال سال های دور است... خیلی خیلی دوووور ... .  این روزها که مادران از ماه چهارم بارداری مژده آمدن دختری ناز را می گیرند شروع می کنند به خریدن لباس های صورتی رنگ و گل سرهای رنگارنگ و جور وا جور... دل تو دل پدرها نیست ، که قرار است دختری ناز و عروسک در بغل هر روز صبح آنها را در آغوش کشیده و صبح به خیر بگوید. سال اول با شیرین زبانی هایش سرگرمشان خواهد کرد با قهر کر...
4 بهمن 1392